داستان کوتاه نجات زندگی

داستان کوتاه نجات زندگی
روزی مرد میانسالی که کنار استخر ایستاده بود،زندگی خود رابه خطر انذاخت تا جوانی راکه درآب افتاده بود و دست و پا میزد ،نجات دهد…    
جوان هنگامی که حالش جاآمد،نفس عمیقی کشیدو گفت:  دستتون درد نکنه که زندگیمو نجات دادید. مرد نگاهی به چشمهای او انداخت و گفت:  قابلی نداره جوون! فقط توی زندگی ثابت کن که زندگیت ارزش نجات یافتن داشت…

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.